ღღღدوست داشتنیღღღ
***روز معلم مبارک*** روزگاری جهل بر جانم نشست جهل تیره چهره ی جانم شکست آمدی با صبر و مهر و یک قلم تیره ی جان مرا تو دم به دم ای فرشته آمدی دیوم رمید إقرأرحمان به جانم پر کشید "من نمی دانم" پرید از خانه ام تا کنار شمع تو من پروانه ام تو معلم شعله ی جان منی فصل دردم قرص درمان منی من تمامی خاکم و گل می شدم بسته ی دنیا و منزل می شدم تو مرا منزل سمایی کرده ای از نهایت رونمایی کرده ای از زمینم برده ای تا سوی او لایق تو جنت و مینوی او ***روز معلم مبارک*** باز امشب روح من بارانی است خانه ام در معرض ویرانی است اشکهایم را نمی بیند کسی گریه ام یک گریه ی پنهانی است شعر من این واژه های بی پناه حاصل یک عمر سرگردانی است در کویر لوت می آیم ولی ... آسمان سینه ام بارانی است روز میلاد توست و من همچنان در آرزوی لحظه ای هستم تا شدم عاشق تو دين و دلم يک جا سوخت یا باش ، یا نباش گاهی بودن و گاهی نبودن دیوانه ام می کند راحت به زبان بیار دوست داشتن یا نداشتنت را این سردرگمی دیوانه ام می کند هیچ وقت تصویر زیبایت را در ذهنم خراب نکن تلاش هم نکن نمی توانی نمی توانی من را از من بگیری در کنارم باشی یا نباشی دوستت دارم گاه یک لبخند انقدر عمیق میشود که گریه می کنیم در تنهایی خود لحظه ها را برایت گریه کردم در بی کسیم برای تو که همه کسم بودی گریه کردم در حال خندیدن بودم که به یاد خنده های سرد وتلخت گریه کردم در حین دویدن در کوچه های زندگی بودم که نا گاه به یاد لحظه هایی که بودی واکنون نیستی ایستادم وآرام گریه کردم ولی اکنون می خندم آری می خندم به تمام لحظه های بچگانه ای که به خاطرت اشک هایم را قربانی کردم به سه چیز تکیه نکن ، غرور عشق دروغ.آدم با غرور می تازد،با دروغ میبازد و با عشق می میرد دیدی ای دل عاقبت زخمت زدند ؟! گفته بودم مردم اینجا بدند ! دیدی ای دل ساقه ی جانت شکست ؟! آن عزیزعهد و پیمانت شکست ؟! دیدی ای دل درجهان یاری نیست ؟! دیدی ای دل حرف من بیجا نبود ؟! نوبهارعمر را دیدی چه شد ؟! زندگی راهیچ فهمیدی چه شد ؟! دیدی ای دل دوستی ها بی بهاست ؟! کمترین چیزی که میابی وفاست ؟! ای دل اینجا باید از خود گم شوی ! عاقبت همرنگ این مردم شوی
چقدر عجیبه که تا وقتی مریض نشی کسی برات گل نمی آره
بی تو دنیای من ای دوست پر از تنهایی است
چشمه جاری اندوه دلی دریایی است
چند وقت است كه بازیچه مردم شده ام
گرچه بازیچه شدن نیز خودش دنیایی است
امشب ای آینه تكلیف مرا روشن كن
به خداوند كه معشوقه من بالایی است
*co????ue*
که دستانت را بگیرم در چشمانت خیره شوم
تو را در آغوشم بفشارم و با عشق بگویم
تولدت مبارک مادرم
چه کنم دين و دلم بر سر اين سودا سوخت
دل ديوانه به دريا زدم از غايت شوق
آه کز آتش شيدايی ما دريا سوخت
عاشقی پيشه مکن ای دل من! در همه عمر
وامق شيفته از دست غم عذرا سوخت
کس نپرسد ز من زار که حالت چون است
زار بر حال دل من، دل من تنها سوخت
خوش تر آن است به نادانی خود خوش باشيم
زآن که امروز هر آن دل که بُوَد دانا سوخت
با تیر و کمان غرورت سنگ میزنی
بر شیشه های بی قراریم .
زنگ خاطراتم را میزنی و فرار میکنی
فرصتی نیست
فرار نکن...!
معنی این شیطنت ها را بگو!!
این بار اگر دلت در حیاط قلبم افتاد ،
سراغش را نگیر.. .
پس نمیدهم!!
به جریمه ی زنگ هایی که زدی و فرار کردی...!
غوغــــاست ...
ســاده میشــکنم .. با یــک تلنــگر کوچک ...
این گـــونه نبودم ....
شــــدم !!
همین که هستی
همین که لابلای کلماتم ... نَفَس میکشی
راه میروی...
در آغوشم میگیری ...
همین که پناه ِ واژه هایم شده ای...
همین که سایه ات هست ...
همین که کلماتم از بی "تو"یی یتیم نشده اند
کافیست برای یک عمر آرامش
باش ...
حتی همین قدر دور ...
حتی همین قدر.....دست نیافتنی.!!!
دوستت دارم تا مرز بی نهایت ...
نه تلخم ، نه شیرین
مزه ی بی تفاوتی میدهم این روزا
جنس حالم زیاد مرغوب نیست ...
گاه یک نغمه انقدر دست نیافتنی میشود که با ان زندگی می کنیم
گاه یک نگاه انچنان سنگین میشود چشمانمان رهایش نمی کند
گاه یک عشق انقدر ماندگار می شود که فراموشش نمی کنیم
کاش می شد هیچ کس تنها نبود ، کاش می شد دیدنت رویا نبود ، من دعا کردم برای بازگشت ، دست های تو ولی بالا نبود ، گفته بودی که فردا می رسی ، کاش روز دیدنت فردا نبود
[- DE$IGN -] |